
این پاورپوینت به بررسی علمی رابطه میان زبان، تفکر و عملکرد نیمکره های مغز با رویکرد نوروپسیکولوژیک می پردازد.
مقدمه
برخورد نوروپسیکولوژیک با مسئله تفکر و زبان، در چارچوب شناخت عملکردهای مغز، جایگاه ویژه ای دارد. پژوهش های متعدد در حوزه زبان و عصب روان شناسی نشان می دهند که رشد زبان و تکامل ساختارهای مغزی در پیوندی دوطرفه با یکدیگر قرار دارند. این پیوند، پایه ای علمی برای بررسی دقیق تر رفتارهای گفتاری و درک زبانی فراهم می سازد. نظریه هایی مانند دیدگاه لوی، نقش زبان را به عنوان یک عامل کلیدی در تخصصی شدن کنش های مغزی برجسته می کنند.
در تحلیل عملکرد مغز، نیمکره های چپ و راست به عنوان دو واحد مستقل ولی در تعامل، نقشی تعیین کننده دارند. تحقیقات کلاسیکی مانند مطالعات جکسون، بروکا، نیوکامب و راسل بر این نکته تأکید دارند که تقسیم وظایف میان نیمکره ها امری بنیادین در تبیین پردازش های شناختی است. نیمکره چپ معمولاً با زبان و منطق مرتبط می شود، در حالی که نیمکره راست با پردازش های فضایی و هیجانی در ارتباط است. مجزا شدن فعالیت های نیمکره ها، زمینه ساز مطالعات دقیق تر در مورد رابطه زبان و مغز شده است.
افزون بر این، یافته هایی مانند تأثیر آسیب به نیمکره ها بر عملکرد شناختی، اطلاعات مهمی درباره ی سازمان دهی مغز در اختیار قرار می دهند. برای نمونه، دیدگاه میلنر در مورد آسیب دیدگی نیمکره راست و پیامدهای آن بر حافظه بصری، نشان دهنده نقش حیاتی ساختارهای عصبی در پردازش اطلاعات است. همچنین، مطالعات اسپری درباره ی قطع رابط بین دو نیمکره، منجر به شناختی عمیق تر از عملکرد تفکیکی مغز شد.
یکی دیگر از حوزه های کلیدی، بررسی تأثیر الگوهای شنوایی و بینایی در پردازش های زبانی و شناختی است. پدیده هایی مانند تأثیر گوش راست، نظریه معکوس بودن مسیرهای شنوایی، و تحقیق کیمورا درباره ی حوزه شنوایی غالب، همگی گویای ارتباط پیچیده میان ساختارهای عصبی و محرک های بیرونی هستند. این تحلیل ها، مبنایی برای درک روابط میان ادراک حسی و کنش های شناختی فراهم کرده اند.
نقش نیمکره ها در یادگیری، انتقال اطلاعات و تطابق با وظایف جدید نیز از دیگر جنبه های مورد توجه در این زمینه است. برای مثال، پژوهش هایی که به بررسی انتقال وظیفه از یک نیمکره به نیمکره دیگر پرداخته اند، ابعاد تازه ای از انعطاف پذیری مغز را آشکار کرده اند. این تحقیقات نشان می دهند که مغز قادر است الگوهای رفتاری آموخته شده را بازتوزیع کرده و عملکرد را بازسازی کند.
یافته هایی مانند نتیجه تحقیق می یرز در مورد قطع شبکیه و ساختار کیاسمای نوری در گربه ها، نگاهی دقیق تر به الگوهای عصبی در سایر موجودات زنده ارائه می دهند که با داده های انسانی قابل تطبیق است. چنین رویکردی، بستر بررسی های مقایسه ای را فراهم می سازد و درک عمیق تری از تکامل نورولوژیکی در رفتارهای شناختی انسان ممکن می سازد.